با یاد خدا

صبحدم زمستانی است اما دلم هوایی هوای پاییز است
باران بی قراری تمام دیدگانم را پر کرده است و دلم زار زار گریستن در آغوش پر عطوفت
تو را می خواهد ای صاحب دل من و روح من و قلب من و همه ی ثانیه های زندگانی من !
قطرات دلتنگی ام یکی پس از دیگری چشم به دنیا می گشاید تا همدرد این درد گران من باشد در فراغ تو ای همه ی من!
و تنها دلیل شادمانی ام در این ثانیه های جان سخت این عشقی است که در وجودم جریان دارد و آن به آن می جوشد و می جوشد .
بی تو خواب چگون به چشمان بارانی ام آید مهدی من ! به دیدگان من قدم گذار ....قسمت میدهم‍‍ ؛ به این کودک که میخواهم برای خاطر تو قدم گذارد !!
مهدی من ! در این اسارت دنیا که به راستی سخت ترین اسیری است می خواهم این کودک اسیر و دست بسته ی قلب تو باشد آقایم!!
نمیدانم چرا از او به تو مینویسم ‍!قرار بر این بود از خود ِ خاکی ام بنویسم اما گویا من تمام شده ام و او من ِ من شده است و من با او -تو می شوم !!
یا صاحب تمام دل من می خواهمت ! دیده به سرزمین دیدگان من بیانداز که دل بارانی ام تشنه ی یک قطره نگاه توست ! نگاهم کن
                                                                                                              خدایا به مهدی ات بگو بیاید ....

پی نوشت 1:احساس میکنم تمام حرفام توی زیارت جامعه کبیره هست! من اَحَبَِکم فقد اَحَبَّ الله .اینجا بخونید .
پی نوشت 2:دو تا سوره از برنامه ی حفظم عقب افتادم امیدوارم هر چه زودتر جبران کنم!توی همین هفته .اگه توفیق حفظ
ده جزء سوم رو هم پیدا کردم حتما دوباره از آیه آیه های قرآن که بد جوری من رو  وابسته به خودشون کردن می نویسم !
پی نوشت 3:دلتنگ بابای غبار شدم .نمیدونم امسال رو چطور عید کنیم!!