با یاد خدا

لحظه لحظه بال پروازم بیشتر گسترده می شود و دلم بیشتر هوای خدا را میکند .احساس میکنم آخرین نفس های این دنیا یم را میکشم و هر لحظه به مرگ بیشتر نزدیک میشوم . همه از آمدن من حرف میزنند که آن موقع چطور ولیمه ی امدنم را دهند و من احساس میکنم که لقاء پروردگار همین نزدیکی هاست .اشک های صورتم بر قلبم طنین شیرینی جدایی از دلبستگی های دنیا را می نوازد و عشق به دنیا را از تنم رهانیده است و انگار مرا شستشو میدهند از هر نقص و کاستی ای. آهنگ وداع از اینجا را دوستان و خانواده ام برایم می خوانند و در ظاهر حزن آلود است....دانه دانه می بارد اشک بر من و سراسر شادابی ام میکند . خدایا من دلبستگی هایم را تعلقاتم را گذارده ام و می آیم ،خودت دستم گیر !مادر و پدر و همسر و خواهر را گذارده ام و آمده ام .
گویا اینجا که آمده ام بهشت زهراست و مرا غسل می دهند از گناهانم با اشک و اطرافیانم بر سر آرامگاه من آمده اند ....آری من، خاکی به دیدار خدا می روم ...دلم آشوب است ...انگار نمی طپد..آه....خدایا صدایت می زنم !! جسم خاکی ام با غبارم با همه ی زندگی ام خدا حافظی کرده است و به آغوش بال معنویت پناه آورده است . من ،تمام دنیایم را به خاک سپرده ام تا سبکبال به سویت آیم !

سوار هواپیما هستم بالای ابرها . زیبایی بی نظیری دارد . رگه هایی از آفتاب لا به لای ابرها نمایان است و خاطرات سفرم را بی همتا ساخته است
عصر جمعه است
                 مهدی نیامد
                                   خدایا
                                                    مهدی میاید
                                                                               میدانم .


6/2/87


پ.ن1:سکوت میکنم چون قلبم هوایی هوای آنجاست!
پ.ن2:وقتی وارد محوطه ای شدم که دیگر کسی نبود یاد مرگ افتادم /حتی غبارم هم رفت و بر سر آرامگاهم نماند!
پ.ن3:دقیقا جلوی سالنی که از همه خدا حافظی میکردم یاد روزی افتادم که بدنم رو غسل دادند و در تابوتم نهاده اند و....وهمه ی پشت در غسال خونه منتظر  آمدن من هستند !!