با یاد خدا
این خاطره تقدیم به خودم و همه ی کسانی که امسال گوشه نشینی قسمتشون نشد.
اعتکاف: سال 85

مَن اِعتَکَفَ ایماناًواحتساباًغُفِرَمِن ذَنبِهِ

شب آرزوها از خدا خواستم مرا معصوم گرداند خواستم تا یاس خاکی , از چنگ

زمین رهایی یابد و در چنگ عشق آسمانی در آید , چه خواستنی والاتر از

خواسته ی دل !!
ولی میدانستم که " از تو حرکت از خدا برکت"به هر دری زدم بسته بود هر جا

میرفتم ظرفیت مساجد پر بود .

پارسال هم همین اتفاق برام افتاده بود ولی آخری خدای مهربون من رو در یکی

از مساجد یکی از شهرستان ها جای داد.

وقتی خاطراتم رو مرور میکردم با خودم زار میزدم که خدایا سال قبل چون

کودکی به کلبه ی آسمانیت راه یافتم و امسال به همه ی عاشقان دیدارت دعوت
نامه داده ای جز من . به راستی من عاشق نبودم ؟

من ؟ قلب من ؟ القلب حرم الله ... قلب من برای بزرگی خدا وندی ات !!!

آری زار می زدم !! امسال هم میروم همان شهرستان ولی امسال وضع فرق

میکرد موقعیت برایم فراهم نبود تا به شهرستان بروم . توی مسنجر با یکی از دوستان

بزرگوار در این مورد صحبت میکردم ....آه خدا ی من دعوت نامه !!

دست اوست !!!! گریه امانم نمیدهد , اشک شوق مرا در آغوش کشیده است...

آه !
فرم ثبت نام را پر کردم ( اعتکاف وبلاگ نویسان دینی) !! نیکادل رو هم ثبت نام
کردم آخرین بار که باهاش صحبت کردم مثل من ناراحت بود و همش این شعر

رو زمزمه میکرد ,

" به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی"

با خوشحا لی با نیکادلم تماس گرفتم . نیکا دعوت نامه !! نیکا ماهم امسال

میریم!!!! نیکا چاه جمکران حاجت من رو داد .

....................من اسیر چشمان توأم یا مهدی....................

ثانیه ها چه دیر سپری می شد گذر زمان عذابم میداد . خانواده راهی عروسی

بودند و من بلاتکلیف !! عروسی نمی روم حتی اگر خدا مرا نطلبد میخواهم

امشب پای سجاده ی خودم با اشک هایم معتکف او باشم .

زنگ تلفن همراه به صدا در آمد !! من , متعجب, مهبوت ,مات ...چشمانم را با

قاب عکس واِن یکاد الذین کفروا... گره زده ام . غبار اشک در چشمانم حلقه

بسته است .

" شما امشب معتکف می شوید با آقای مهدوی تماس بگیرید یادداشت کنید

شماره و آدرس رو ..."

من , دستهایم ناتوان , چشمانم گریان , دلم بی قرار ..یا ارحم الراحمین !!

در آخر گفت " التماس دعا " خدای من هق هق گریه هایم از روی شوق ,

دیوارهارا به تماشای شادی ام نشانده است خدایا دوستت دارم !

من عاصی را به درگاهت راه میدهی !! دوستت دارم قدر تمام ستاره های کویر

....نه کم است ...قدر ِ .....چه میگویم؟! مگر دوست داشتن حد و مرز دارد؟!!

خدایا دوستت دارم بی حد و اندازه .

کوله بار گناهم را بستم تا در محفل پروردگاری با اشک های نیازم غسل ِ
آراستگی بگیرم .

غسل شکر , غسل روزه ی عشق را به جا آوردم .

آقای مهدوی تا کِی میتونیم خودمون رو برسونیم ؟

" تا ده و نیم حتما بیایین" ...

آه خدای من دیر است . عقربه های ساعت تو را به خدا بر جاهایتان بایستید

من زمان ندارم .

کوچه پس کوچه های شهر مرا هول میدهند به سمت دیار تو ای ارحم الراحمین!!

سه تا صلوات نذر مادر حضرت ابوالفضل !! بغض هایم را فرو می خورم ...در

دلم غوغایی به پاست !!!! آه خدای من !

منم مهمان بارگاهت قَسَمَت میدهم مرا بپذیر " لا حول ولا قوه الا بالله "

پدر جان یا مهدی موعود , روزت مبارک !

هفت صلوات تقدیم به مادر بزرگوارت از خدا بخواه که مرا بخواهد ...

درد قلبم امانم نمی دهد . خط سفید وسط جاده بارگاهت را نشانم میدهد . خدایا

من میخوام به طواف چشمان آفریدگاریت بپردازم مرا بپذیر !!

من بی اندازه تمنایت میکنم به دل ِ من ِ خاکی رحم کن !!

من گردِ چشمانت را خواهانم من ِ سرشار از غم تو را میخواهم

ای خدای دیدگانم .

نور سبز گنبد مسجد حضرت ابوالفضل بر برق چشمانم افزوده است ....

نیکا صبر کن بپرسم جا دارند ؟

آقای مهدوی سلام ما میتونیم بریم بالا ؟

" بله بفرمایید . فقط کفش هاتونو دم در نذارید "

کفش هایم ؟ کیفم ؟ دنیایم ؟....... میخواهم چه کار ؟

من فقط خدایم را میخواهم ... خدایا بی حد و اندازه می پرستمت .

پله هارا دو تا یکی با لا رفتم . با شادی قسمتی را برای نیایش انتخاب کردیم .

قلبم تند تند می زند تا چند ساعتی دیگر من معتکف می شوم ...

من اسم مکان نیایش خودم را خیمه نهادم ....!!
وقتی در چشمان مهمانان دیگر خیره می شدم دلم برای دعا تنگ میشد

خدایا ما همه منتطریم ....منتظر استجابت دعا ...مهدی می آید ؟؟؟؟؟؟؟؟

سارای عزیزم که نزدیک یک سال است با او چت میکردم و او را دختری عاقل و

بزرگ می دانستم را دیدم . خدایا دنیای ما را چه کوچک ساخته ای !!

اصلا باورم نمی شد . شادی روی شادی !!!!

"فتبارک الله احسن الخالقین " من با بهترین دختران روز گار آشنا شدم .

با قلبی مطمئن که در کنار خیمه گاه من خیمه زده بود با من ِ او یه دختر فوق

العاده مهربون . دلم میخواست داد بزنم و بهش بگم منم علی ِ داستان من ِ اوی

امیر خانی اما یادم افتاد در صفحه ی آخر کتاب نوشته شده بود

" من عشَّق َ فَعَفَّ ثُمَّ مات َ مات َ شهیدا "

به قول درویش مصطفا " یا علی مددی " !!!!

ریحانه ی عزیزم یه دختر چهارده ساله به بزرگی دریا !!

به راستی او مثال ِ زنی کامل بود !! تولدت مبارک ...

چند خیمه آن طرف تر خیمه ی عین البصر و مسیحا و گل ِ سرخ بود . وقتی گل

سرخ صدایم میزد " یاس " به چشمانش زُل میزدم به یاد خدای قادر

و توانا می افتادم .

خاتون نیلوفری که نگاهش سرشار بود از آرزو ...........خدایا آرزوهایش را

برآورده کن ( خاتون من آخر نفهمیدم بلوتوث یعنی چه ؟ )

یاد باران یه متولد آذر مهربون و depth به نظرم عاشق فروغ فرخزاد .

درسته ؟

نیکادل عزیزم رو بیش از بیش دوست میدارم مخصوصا وقتی با صدای گیرایش

شعر میخواند ..

" ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر " ............." شاید این جمعه بیاید شاید " .

دانه های تسبیح را به نیت فرزند کلبه ات می اندازم تا با هر دانه ی تسبیح

عاشقی ام را برایت اثبات کنم .خدایا تو خودت میدانی که در پس این
" یا علی " ها تو را فریاد میزنم فقط تو....!!

یس والقرآن الحکیم انک لمن المرسلین ... تبارک الذیبیده الملک و هو

علی کلشیئ ٍ قدیر .....قل هو الله احد ....دلم میخواهد خط به خط قرآن را در

نمازم بخوانم اما پاهایم مرا یاری نمیکند !!

چه لذتی دارد از روی عشق در قنوت نماز ِ عاشقی بگویی

" اللهم ارنی الطلعه الرشیده",
و اشک باران, نمازت را به پاداری و پس از نماز زیارت عاشقی بخوانی !!

من زیارت عاشقی را از بَر می خوانم .

زمان در پس زمان می گذرد و ساعت های قبلی می روند !!

چه زود گذشت . خدای من روز وداع است .

من تحمل وداع را ندارم ...تک تک با همه خدا حافظی کن ......با کلبه ی

آفریدگاری ...با خیمه ی نیایش ....دلم سرشار از اشک است , من نمیخواهم

بروم . بوی بغض بر در و دیوار این خانه ی مقدس طنین انداخته است و صدای

غم از گوشه و کنار می آید . مهمانان همدیگر را در آغوش گرفته اند و از هم

حلالیت می طلبند . خدایا حلالم کن !!!

مبینا زار زار میگرید آه خدای من با این دختر کوچک چه کنم ؟ !! طاقت
نیاوردم در آغوش گرفتمش و بغض دلم را شکستم ...مبینا هر وعده برای

نماز ظهر و مغرب با مادربزرگش به مسجد می آمد !!

دعا کرد که سال بعد هم بیاییم خدای من قَسَمت میدهم به دعای این کودک

با ز هم مرا به خانه ات را بده !!

آه خدای من !!!!! من بر سر سجاده تو را شکر میگویم و .............!!

پدرم از پشت تلفن : من پایینم !! آه خدای من ! آه خیمه گاه من ! آه مبینای

دلبندم ! آه تمام دوستانم ! آه پریسا !آه زیینب ! آه فاطمه خانم ( فاطمه رو خیلی

دوست داشتم خیلی بزرگ بود خیلی) گریه امانم نمیدهد .

" خدا حافظ "