درباره نویسنده
یاس خاکی
  • صفحه نخست
  • آرشیو وبلاگ
  • تماس با من
  • فید وبلاگ
مطالب اخیر
  • محض خنده
  • هاء مثل هانا - پ مثل پاوه
  • خونه تکونی
  • التماس دعا
  • حدس بزنید !!
  • برداشت آزاد
کلمات کلیدی مطالب
آرشیو وبلاگ
  • عناوین مطالب
  • اسفند 89
  • دی 89
  • آذر 89
  • آبان 89
  • مهر 89
  • مرداد 89
  • تیر 89
  • خرداد 89
  • اردیبهشت 89
  • فروردین 89
  • آذر 88
  • مهر 88
  • مرداد 88
  • تیر 88
  • خرداد 88
  • اردیبهشت 88
  • فروردین 88
  • اسفند 87
  • بهمن 87
  • دی 87
  • آذر 87
  • آبان 87
  • شهریور 87
  • مرداد 87
  • تیر 87
  • خرداد 87
  • اردیبهشت 87
  • فروردین 87
  • اسفند 86
  • بهمن 86
  • دی 86
  • آذر 86
  • آبان 86
  • مهر 86
  • مرداد 86
  • مرداد 84
  • پاییز 90
  • بهار 91
  • زمستان 90
  • تابستان 90
  • بهار 90
  • تابستان 91
  • پاییز 91
  • زمستان 91
  • تابستان 92
  • بهار 92
دوستان من
  • قتون جویبار
  • فرزند آسمانی من
  • خانه کوچک ما
  • زیر یک سقف
  • تو فقط لیلی باش
  • معجزه قرن
  • دلنوشته های من
  • یلدای آسمان
  • اخبار فناوری اطلاعات
  • شبکه اجتماعی بهشت من
  • باشگاه مدیران و متخصصان
کدهای اضافی کاربر



بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 398887

شاعرانه ی یاس خاکی
خاطرات طلبگی
نویسنده: یاس خاکی - سه شنبه 86/7/24


اینجا خیمه گاه حجت است با وضو وارد شوید

 

 

 

با یادخدا  



خانم معلم توی وبلاگ پیاده تا عرش خاطرات دانشجویی رو گفته بود من هم هوس کردم از خاطرات حوزه بگم البته اینا خاطرات پارساله



خاطرات امسال رو هم خواهم نوشت و همچنین خاطرات دوران دانشجویی !!



*******

 

لینک خاطرات حوزه

 

********



یادش بخیر بوفه ی حوزه پارسال طوری بود که یه سبد داشتیم کنارش هر کی

خرید میکرد پولشو اونجا میزاشت مثل دانشگا بوفه چی mrgreen نداشتیم

من همیشه کل ماه خرید میکردم آخر ماه پول رو داخل سبد مینداختم redface


____________________________________

 


evileek



امروز سر کلاس ( من ردیف آخر میشینم) یکی از دوستام کنار دستم جیغ زد و خلاصه

همه ی بچه ها ترسیدن و دویدن سمت در کلاس ( با اینکه نمیدونستن موضوع چیه)

 

eekrolleyes 
من دیدم سوسکه mrgreenrazz !! اونم سر درس اخلاق !!!!!!

سریع گفتم بابا سوسکه ترس نداره مثلا کلاس ِ اخلاقه ها !!mrgreenrazzbiggrin

خلاصه سوسکه رو با دمپایی مبارک کشتیم و همه نشستن به درس گوش دادن .

و این من بودم که هر پنج دقیقه یه بار بلند بلند میخندیدم و بچهه ا هم پشت سرم میخندیدن .

biggrinrazzmrgreenmrgreenbiggrinbiggrinrazzrazz  

____________________________________

امروز توی حوزه برق رفته بود سر کلاس زبان بودیم که باد زد و پرده رفت کنار و

اشعه ی خورشید روی مهتابی کلاس تابید من فکر کردم برق اومد !!

داد زدم برق اومد ......بچه ها بعدا که موضوع رو فهمیدن تا آخر کلاس می خندیدن

و این استاد بود که عصبانی شده بود mrgreenrazz

خانم چرا اینقدر میخندی ؟mrgreen
 

___________________________________



من خودم نماینده ی فرهنگی ام حضور و غیاب ساعت فرهنگی با منه !!

امسال سمت ِ نمایندگی ِ کلاس رو هم از مبصر mrgreen میگیرم تا حضور

و غیاب زنگ مباحثه هم با من باشه .

بعد دیگه هیچ کی غیبت نمیخوره razzrolleyes

توی کلاس ما آزادیه mrgreen
 

_____________________________



عرض کنم که mrgreen حوزه ی ما موکت شده است و باید دم ِ در کفشامون

در بیاریم و بزاریم تو جاکفشی !!! به همین علت lol یه دمپایی از پارسال آورده بودم

که بعد از کلی جستجو در گوشه ی حیاط حوزه امسال پیداش کردم و دوباره استفاده میکنم mrgreen

____________________________________

 

سر ِ کلاس ِ تاریخ بحث سر این شد که مرد باید به همسرش بیشتر توجه داشته باشه

یا به مادرش .........خلاصه بعد از کلی جنجال استاد گفت مرد اگر یه تیکه نون داشت

و همسر و مادرش هم از گشنگی در حال مردن بودن باید اون تیکه نون رو به همسرش بده !!

خلاصه متأهلین کلاس خوشحال شدند که بر مادر شوهر پیروز شدند !!!!!lol

یکی از خانمای شوخ و شیطون کلاس گفت : من اگه جای اون مرد بودم نون رو خودم

میخوردم تا هم زنه بمیره هم مادره تا از شَرّه هر دوتاشون راحت بشم .

مُردم از بس دعوا کردن .

در این موقع بود که استاد هم نتونست جلوی خندش رو بگیره razzwinkmrgreenbiggrin



____________________________________

 

من همیشه پای تخته شعر می نوشتم مبصر کلاس mrgreen تا میدید میگفت

خانم مرادی حق الناسه ماژیک ها ( جدی ها ) من گفتم پول ماژِیک رو خودم دادم

و اون میگفت باید از همه ی بچه ها اجازه بگیری چون اونا هم پو.ل دادن منم یه بار

از از بچه ها پرسیدم راضی هستین من با ماژیک شعر بنویسم اونا هم گفتن آره !!

mrgreenrazz مبصر فرداش گیر داد خانم مرادی تخته بیت الماله

mrgreenmrgreenmrgreenmrgreenmrgreen

گفتم از بچه ها اجازه میگیرم گفت نخیر !! از بچه های سال بعد و قبل که نمیتونی

اجازه بگیری rolleyesredface !!

دیگه از اون دوران تا به الآن من همیشه به مبصر میگم این کار رو نکن بیت

الماله اون کار رو نکن بیت الماله mrgreenmrgreenmrgreenmrgreen

خیلی خوش میگذره !!

یه بارزنگه مباحثه مبصر وسط کلاس نشسته بود داشت مباحثه میکرد با هم گروهی هاش گفتم

خانم فلان اینجا بیت الماله من راضی نیستم نشستی برو اون گوشه ی دیوار بشین ..lol

بنده خدا رفت mrgreenmrgreenmrgreenmrgreenrazzmrgreen


____________________________________

 

لحظه به لحظه ی حضورمون در حوزه درس است و بس !!! حتی خندیدن ها .........

*

وقتی جور شد برم کربلا و رفتم و برگشتم همیشه می گفتم آخه چرا من ِ رو سیاه رو طلبید

هیچ کی جوابم رو نمیداد ...............یکی از همین دوستای حوزوی گفت

دلت شکست مدینه و مکه رو ندیدی خواست یه جوری دلت رو به دست بیاره !!

دوستان حوزوی این طوری امید میدن redface

____________________________________

 

امروز طبق معمول ترم های قبل مجبور بودم ساعت آخر رو

دودَر کنم ( به خاطر دانشگاه ...یه وقت فکرتون منحرف نشه )mrgreen

حوزه ی ما هم شدیداً روی ورود خروج طلبه حساسه !!

از صبح دیدم خانم مدیر نیست !! بی اندازه خوشحال شدم

گفتم آخ جون زنگ آخر که زنگ مباحثه بوددددد راحت میرم ( بدون درد سر redface )

از شانس بد ِ ما دقیقاً زنگ یکی مونده به آخر چشمانم به جمال مدیریت محترم روشن شد !!

اِ سلام خانم مدیر کجا بودین نبودین از صبح ( هه هه هه mrgreen) !!

دلمون براتون تنگ شده بود rolleyeswinkeek

خلاصه زنگ نماز ( موقعی بود که باید می رفتم) .....

و این یاس خاکی و کمک های دوستان

یکی از دوستان گل که خدا اجرش بده گفت تو برو تو حیاط من از پنجره کیف و چادرت رو میدم

این طوری تابلو نمیشه که داری میری mrgreenevil.

از اونجایی که پنجره ی دفتر خانم مدیر ( که خیلی دوسش دارم rolleyes )

روبروی در خروجی بود من باید موقعی میرفتم که مدیر توی دفتر نباشه .

و دوباره از شانس بد ِ من مدیر با معاون در دفتر جلسه داشت

یکی دیگر از دوستان گفت جلوی در ِ دفتر وای میستم تا حواس خانم مدیر پرت شد برو !!

خلاصه با کلی درد سر ما کیف و چادرمون رو گرفتیم و از حوزه اومدیم بیرون !!mrgreen

آخییییییییییییییییییییییییییییش



بعدش که اومدم بیرون یه آقایی دم ِ در ایستاده بود !!

گفت : خانم شما سال اول هستین ؟!! من گفتم نه !!

( گویا پدر یکی از سال اولی ها بود اومده بود دنبالش از اونجایی که ورود

آقایون به حوزه ی خواهران ممنوعه ایشون پشت در منتظر بود)mrgreen

بعد گفت میشه فلانی رو صدا بزنید ؟!!!

گفتم بله !! تا رفتم داخل حوزه بشم یاد پنجره ی دفتر خانم مدیر و دردسر هایی که کشیدم

افتادم eekrazz برگشتم و با مِن مِن گفتم " ن...ن...نه من ددددددداخل نمی رم "eekmrgreenmrgreenmrgreenmrgreen 


نظرات ()



فطریه ی عاشقی (عید یک ماه روزه داریتان مبارک )
نویسنده: یاس خاکی - جمعه 86/7/20

با یاد خدا

 

  دعای وداع

 

هلال نقره ای ماه، آسمان رمضان را روشنایی بخشیده است و منِ خاکی در این ثانیه های آخر به یک ماه مهمانی می اندیشم، به یک ماه خاطره ی آسمانی، به یک ماه «ربَّنا لا تزغ قلوبَنا»ی دستانم، به یک ماه طعم دعای سحر و به یک ماه تشنگی!.

 

خدایِ آسمانیِ دل خاکی ام، تو را قسم می دهم به این لبان تشنه، ما را با نگاه مهدی ات سیراب گردان و این شب عید، آخرین شب عید بی مهدی باشد.

 

خدایا آسمان نیازم سرشار از توست، منِ روزه دارِ عاشقی را بیش از این تشنگی مده! و قدم های مهدیت را هدیه ی روز عید نصیب ما گردان.

 

«اللهُم اجعَل صیامی» در این شهر رمضان «بِالشُکر و القبول عَلی مَا تَرضاهُ...» امشب منِ سراپا خاکی، همانند شبهای قدر به نیایش تو نشسته ام و تاریکی شب را در زیر نور مهتاب با ذکر شمار عاشقی ام انتظار می کشم... انتظار! انتظار رسیدن روزی که فطریه ی عاشقی ام را بپردازم، قلب کوچکم را می گویم ... ای مهدی قلبم برای تو، منتظرمان نگذار!

 

امشب من با مهتاب به درد دل نشسته ام و حضور مهدی را تمنا می کنم تا آسمان دلم را با آمدنش مهتابی سازد.

 

من در سیل سرشکم غسل عید به جا آورده ام، غسل شادمانی، غسل شوق...

 

صدا می آید... الله اکبر، خدا بزرگ است؛ لا اله الا اللهُ، الله اکبر، و ستایش مخصوص توست ای تنها بهانه ی نیایش.

 

آسمان که هر صبحدم تسبیح تو می گوید اینک در این صبح بارانی از شوق و شور در این عید عرفانی در مقابل روزه داران کم آورده است، این همه عاشق زیر سقف آسمان دست به سوی پروردگار به نیت پنج مهمان کساء پیامبر «اللهُم اهلَ الکِبریاءِ و العظمةِ و اهلَ الجودِ و الجبروت» را، با تو نجوا می کنند، ای تو اهلِ عفو و رحمت و ای اهل تقوا و مغفرت...

 

دانه دانه ی اشک آسمان با سرشک شوق آدمیان درآمیخته و همه فریاد می زنند «اسئَلُک بِحقّ هذا الیَوم» که قرارش دادی «للمسلمینَ عیدا» رحمت فرست بر محمد و خاندان او، بر مهدی موعود، بر منتَظَر دل ما، سلام ما را برسان یا الله!

 

«و اعوذُ بِکَ مِمَاستَعاذَ منهُ عِبادُک الصالحون» پناه می برم به تو از دردِ جانکاه انتظار...!

 

چه نشاط انگیز است همگام با نسیم صبحِ بارانی پس از یک ماه روزه داری و نماز عاشقی، یک صدا با دیگر عاشقان، هم نوا با آن یار سفر کرده! ندای «اللهُم رَبَّ النورِِ العظیم»سر دهی و در آخر با ضربه های قلبت «العجل، العجل، العجل» را عیدانه از خداوند درخواست کنی.

 

پس از یک ماه روزه داری و لب تشنگی اکنون با باران رحمت پروردگار روزه ات را افطار کن!

 

روزه ات قبول



ویژه نامه ی عید فطر


نظرات ()



مهمانی خدا
نویسنده: یاس خاکی - یکشنبه 86/7/8

 

من روزه دار عاشقی ام ‏
*مناجات :
با یاد خدا ی قدر<\/h1>

 ای خدای آسمانیِ دلِ خاکی‌ام رُدَّ کُلَّ غَریب
منی که دَم عاشقی‌ات، گِل وجودم را بیدار ساخت، با نسیم نوازشت دوباره بیدارم ساز؛
ای کسی که "عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیر"ی . 
 بار الها، ببخشا که من ِ خاکی، آلوده‌ی دنیا گشته‌ام.
ای خدای شَهر ِ رمضان که "اَنزَلتَ فیه" کتاب جاویدان را، "اِغفرلی تِلکَ الُذنوب العِظام" که کسی جز معبود دلم نمی‌بخشاید "یا علّام" .
فرشتگان بارگاهت در این قدر آسمانی، زمین را به قدر آورده‌اند تا قدر دلتنگی‌ام را به مهدی‌ات بگویند و مهدی بداند که من،
 من ِ منتظِر، از انتظار خسته نمی‌شوم تا بیاید ... العَجَل العَجَل العَجَلَ7
و من ضجّه می‌زنم یا مُفیَّ العَهد
من ِ بارانی با آمدنش عافیت می‌یابم، بگو بیاید. "اِنّا اَنزَلناه ُ فی لَیلَة القدر" قرآن در حضور ستارگان آسمانی می‌درخشد و
 من، دلم برای حضور مهدی می‌تپد. 
 "و ما اَدراک ما لَیلَةُ القدر" و کسی انتظارم را درک نمی‌کند "لَیلَةُ القدرِ خیرٌ مِن اَلفِ شَهر" هزار ماه کم است بگو هزار سال
"تَنَزَّلُ الملئِکةُ و الرّوح"، تا درد انتظارِ مرا، به سویت آورند؟
من منتظرم! بگو بیاید.
"سلامٌ هیَ حتّی مَطلَع الفَجر" تا وقتی تو بیایی همه شب، شب ِ قدر من است و من تا صبح می‌گریم، تا صبح ناله می‌کنم، تا صبح می‌خوانم
سرود ِ زندگی بخش را: "اللّهم کُن لِوَلیّک َالحجَّةِ ابنِ الحَسَن".
روزه دار روزه ات  قبول
*درس استاد اخلاق:
اَجِرنا من الکِبرِ یا مجیر <\/h1>

اگر کسی خودش را بالاتر از دیگران ببیند و دیگران را به خضوع خودش خواند یعنی مثل فرعون پا توی کفش خدا کرده است.

همه ی گناهان بخشیده می شود اما کبر بخشیدنی نیست

و ما ادرئک ما سقر

سقر جایی است برای متکبران که از خدا اجازه ی نفس کشیدن می خواهد

وقتی خدا اجازه میدهد و نفس میکشد کل جهنم از آتشش می سوزد .

راه حل مبارزه با کبر :‏سجده ی زیاد کنید . به عبادت ها توجه کنید .

تکبر انسان رو خوار میکند و تواضع انسان رو بالا می برد .

هیچ کس تکبر نمیکند مگر به خاطر ذلتی که در خود میبیند /متکبر خودکم بین است و میخواهد خود را پشت تکبرش پنهان کند .

در مورد شب قدر

چهار نفر در شب قدر دعایشان مستجاب نمی شود :

1-عاق والدین 2-قاطع رحم 3-شراب خور 4- کسی که کینه ی مومن به دل دارد

 

*غذای افطار و سحر :

به نام خدا

بالاخره باید متاهل شدن ما به درد بعضی دوستان بخوره من هم تصمیم گرفتم شما رو به افطاری و سحری به وبلاگم دعوت کنم .

این از سفره ی افطار

 

حلیم :

در اینجا میخوام حلیم رو به دوستان عزیز یاد بدهم -خیلی راحته پختش

ابتدا گندم و جو رو شسته و میگذارید خیس بخوره (تا وقتی کارهای دیگه انجام بشه)

گوشت رو (بدون استخوان ترجیحاً) از فریزر در آرده اگر مایکروفر دارید یخ زدایی میکنید اگر ندارید

مثل من عمل میکنید .یک کاسه آب ولرم آماده میکنید گوشت ها رو توی کاسه قرار میدهید تا زودتر آب شود ( برای کسانی که مثلا

ساعت 2 میخواهند حلیم را بپزند و افطار نوش جان کنند وگرنه میتونید صبور باشید تاخودش آب شود )

پیاز را خورد کرده قبلش بشویید .

حالا یک قابلمه ی متوسط بیاورید و مواد را داخلش بریزید .

 مقداری نمک و  ادویه بسیار کم به مواد اضافه کنید و بگذارید بپزد در قابلمه را ببندید و منتظر شوید .

(تا وقتی حلیم بپزه میتویند با استفاده از دستور شوله زرد که پایین تر عرض میکنم شوله زرد رو درست کنید

 و همچنین خرما و سالاد سمنانی)

ساعت تقریبا 5 زیر قابلمه رو خاموش کنید و با گوشکوب بیفتید به جون غذا و له کنیدش تا جایی که لِهِ لِه شود .

بعد دوباره روی گاز بگذارید تا موقع افطار میل کنید البته میتوانید با دارچین تزئین کنید اگر دوست داشتید نعنا داغ هم میتونید بزنید

بعضی ها سر سفره حلیم رو با شکر میخورند اما من آبغوره و قره قروت(حسابی آب دهنتون راه افتاد) رو ترجیح میدم شما هم امتحان کنید .

این از حلیم

 

شوله زرد :

اول از همه باید تصمیم بگیرید شوله زرد میخواهید درست کنید یا شیر برنج

اگر خواستید شیر برنج درست کنید از شیر به جای آب استفاده کنید و به هیچ وجه زعفران خرج آن نکنید .

ما تصمیم داریم شوله زرد بپزیم . برای هر نفر یک قاشق برنج خیس کنید بعد با آب زیادتری روی شعله قرار دهید

برنج که نرم شد / باید خیلی نرم شود . گوشکوب را که قبلا حلیمی شده بود بشویید و برنج ها را له کنید .

توضیح بدم که اگر آب زیاد ریختین اشکالی نداره شعله رو یه کم زیاد کنید تا بخار بشه آبش ولی مواظب باشید زیاد بخار نشه .

وقتی کاملا برنج ها نرم شد شکر زیاد بریزید تا حسابی خوشمزه شود شکر رو که کاملا حل کردید زعفران آب شده

قاطیش کنید طوری که زردِ زرد شود بعد گلاب و وانیل هم به آن اضافه کنید .

هر وقت مثل شوله زرد های مامانتون شد قیافش خاموش کنید زیرشو . اما اگه نشد نگران نباشید منتظر بمانید تا مثل اون شود

فقط مواظب باشید ته نگیره .

این شوله زرد با این دستور پخت خیلی خوشمزه میشه و 20 دقیقه بیشتر وقت نمیگیره .

 این هم شوله زرد

 

خرمای جدید :

به اندازه ای که خرما دوست دارید خرما بردارید و پوستش را بکنیدو هسته هاش رو در بیارید  و

با دست خرما ها را با هم مخلوط کرده و مثل خمیر ورز دهید

پسته گردو بادوم هر چه داشتید آماده کنید

کره رو هم آب کنید (اگر نبود مهم نیست)

و پودر نارگیل هم آماده کنید

مقداری از خرمای خمیری شده بردارید و یک دانه یا دو دانه از گردو یا ... داخلش گذاشته قلقلی کنید و در کره بغلتانید و بعد هم به آن

پودر نارگیل زیاد بزنید /به به

*******

البته اگر فرصت نداشتید خرماهای معمولی را در گلاب بغلتانید تا خوش طعم شود و سر افطار با شیر داغ میل کنید ...به به

 

سالاد سمنانی:

 از آنجایی که بنده تقریبا به سمنان برمیگرده جد و آبادم نام سالاد اختراعی رو سمنانی نهاده ام .

البته با توجه به این که سمنانی های عزیز تقریبا صفتی مثل اصفهانی های گرامی دارند دست به این نامگذاری زدم .

ابتدا کلم قرمز و خیار و فلفل دلمه ای (به رنگ های مختلف ترجیحا ) و هویج را شسته پوست گرفته خورد میکنید

و داخل سبزی خورد کن میریزید اگر نداشتید رنده کنید با رنده ی ریز . تا کاملا خورد خورد شود

راستی قبلش تخم مرغ بگذارید چند تا بپزد و سفت شود و آن را هم رنده کنید .

کنسرو نخود فرنگی و ذرت قبلا از بیرون بخرید و مقداری هم از این دو ماده ی مغزی بردارید .

موارد بالا رو با هم مخلوط کنید

 

 

سس سالاد سمنانی:

سس مایونز یا فرانسوی فرقی نمیکنید یا اصلا ماست را در ظرف مخصوص سس بریزید روغن زیتون زیاد آبغوره آبلیمو آویشن

فلفل تند و نعنا خشک به آن اضافه کنید و حسابی هم بزنید . 

 

در آخر سس را ببرید سر سفره تا مهمانان هر کسی دوست داشت بریزد روی سالادش

زیرا اگر خودتان روی همه ی سالاد بریزید در صورت اضافه آمدن سالاد باید همه اش را دور بریزید زیرا در وعده ی بعد قابل استفاده نیست و

این اسراف است و الله لا یحب المسرفین .

 

ته چین گرمساری برای سحر یا شام :

این غذا یه کم تخصصیه و چیزی که باعث خوشمزه شدن ته چین گرمساری میشه (عرض کنم بنده بیشتر گرمساری هستم تا سمنانی)

ادویه ی زیاد به همراه مدت طولانی پخت غذاست .

برنج رو آبکشی کنید

در این مرحله میتونید غذا رو سبزی پلو کنید و سبزی را قاطی برنج آبکش شده کنید .

در مرحله ی بعد گوشت یخ زدایی شده رو حسابی نمک و ادویه بزنید

ته قابلمه روغن بریزید

میتونید از کاهو هم به عنوان ته دیگ استفاده کنید ( نمیدونید چقدر خوشمزه میشه)

بعد یه لایه نازک برنج ته قابلمه بریزید و گوشت ها رو روی لایه ی نازک بگذارید میتونید کمی از گوشت ها رو هم ته قابلمه بگذارید

تا وقتی ته دیگ شد ببینید چه غذایی شده

میتوانید در این مرحله بادمجون هم پوست بکنید وکنار گوشت ها بگذارید نشد هم نشد

اگر خواستید عدس پلو شود یا لپ پلو قلا کمی بپزید و دور گوشت قرار دهید

کشمش هم میتونید دور گوشت قرار دهید تا کشمش پلو شود البته در صورتی که مرجعتون خوردن  کشمش پخته رو حرام نمیدونه

برنج ها را روی گوش قرار دهید و دم کنی بگزارید شعله پخش کن بگذارید و با شعله ی کم در 5 تا 6 ساعت برنج بپزد بعدا

موقع کشیدن روغن رو داغ ِ داغ کنید و بع روی غذا بریزید .

ماست و خیار درست کنید و نوش جان کنید.

 

 

 

 


نظرات ()



روز دلشادی گیتی (میلاد سبط رسول الله )
نویسنده: یاس خاکی - پنج شنبه 86/7/5

با یاد خدا

السلام‌علیک یا ابا‌محمّد الحسن بن علی


رایحه‌ی دل ‌نواز میلاد سبط پیامبر تمام هستی را مملو از شعف ساخته است.

بلبلان خوش آهنگ آمدنش را مژده می‌دهند.
حسن، یادگار فاطمه، ابن علی، یکی از دو سرور اهل فردوس، جهان را با قدومش دلشاد ساخته است.
مصطفی عاشق مجتبی بود که فرمود «اللّهُم اِنّی اُحِبُّهُ فَاَحبِبهُ وَ اَحِبّ مَن یُحبُّهُ»
خداوندا من او را دوست دارم، تو نیز دوستار او و هر آن که او را دوست بدارد باش.
قناریان در موسم رمضان آهنگ شکوفایی غنچه‌ی ریحانه‌ی نبی را، نواخته‌اند و در گلستان گیتی به یُمن آمدنش نغمه‌ی شادی سر داده‌اند.
و من خاکی با چشمانی شوق آگین در جنت دلم، به طواف خانه‌ی این غنچه‌ی باغ نبی پرداخته‌ام و زمزمه می‌کنم:
« یا وجیهاً عندالله، اشفع لنا عندالله»
ای آن که نزد پروردگار آبرومندی ما را نیز در پیشگاه او یاد آر.

  

  


  

  

  

  

 

 

 

 

 

ویژه نامه ی میلاد امام حسن


نظرات ()



ما و آیت الله امجد
نویسنده: یاس خاکی - پنج شنبه 86/7/5

  

با یاد خدا

  

  من و همسرم وآیت الله امجد

 

نمیدانم چطور باید از این دیدار بگویم اصلا از کجا بگویم ولی باید در یک کلام بگویم که این دیدار را توفیقی میدانم که در زندگی با همسرم نصیب من شد . از دیدار با که میگویم ؟ آیت الله امجد ! خوشا به حالم ....! یک سالی می شود که آرزوی دیدار با ایشون را داشتم هر بار بی توفیقی و کم سعادتی باعث میشد تا نتونم پای سخنرانی این بزرگوارحاضر بشم .پارسال ماه رمضان تقریبا هر شب حسین آقا به جلسات ایشون می رفت و من کاری جز غبطه خوردن نداشتم . خلاصه یک سال طول کشید تا من بالاخره تونستم ایشون رو ملاقات کنم ! و چه ملاقاتی ..!!از دیشب حسین آقا گفت که می خوان برن دیدار حاج آقا برای مصاحبه که روز های ماه رمضان روی سایت تبیان قسمت دین و اندیشه قرار بدهند من هم در دلم نقشه می کشیدم که یاس خاکی باید این بار بروی !فردا دانشگاه بودم دوربین عکاسی و فیلمبرداری رو هم برده بودم تا با بچه ها عکس بندازیم و چون حسین آقا برای رفتن حتما به دوربین ها نیاز داشت ته دلم خوشحال بودم که آخ جوووون بی من نمیتونه بره .خلاصه زنگ زد و گفت آقای سادات منصوری نمیتونن بیان و باید با آژانس بریم و من هم اصرار که باید بیام این دست اون دست کرد که حالا ببینیم چی میشه ؛ چند دقیقه بعد دوباره زنگ زد که با بابا بریم انگار توی دلش جرقه هایی زده بود که سه تایی با هم بریم . آآآآآآآآآآآآآآآخ جووووووووووووووووون !با سرعتی چون سرعت نور خودم رو به اتوبوس رسوندم و مصلی پیاده شدم از پله برقی های مترو با سرعت پایین اومدم و سوار قطار شدم و رسیدم دروازه دولت همیشه با سواری میرفتم خونه تا زودتر برسم اما همیشه حسین آقا میگفت اتوبوس هاسریع تر میره این بار حرفش رو گوش دادم و با اتوبوس رفتم یخ بودم اتوبوس خیلی سریع میرفت سر پل تهران نو پیاده شدم و مثل جت خودم رو به خونه رسوندم بعدش حسین آقا هم رسید بابا هم رسید و راه افتادیم نمیدونم چرا میترسم ,میترسم این بار هم توفیق دیدار نداشته باشم .دستام بد جوری یخ کرده بود پیچ و تاب جاده حالم رو به هم میزد لحظه شماری میکردم تا برسیم .یه آقایی دم در گفت حاج آقا گفتن بیایید داخل چایی بخورید بعدش بریم مسجد ( نزدیک اذان مغرب و عشا بود )دل تو دلم نبود قلبم یه جوریایی تند میزد .

 

لحظه ی دیدار نزدیک است** باز میلرزد دلم دستم

 

 حاج آقا اومدن جلوی در.دیدمشون بالاخره ,نمیدونم چرا باورم نمیشه ..من ؟ آره تو !!

 

روز وصل دوستداران یاد باد 


نظرات ()