ياسي ...
خوندم نوشته هاي کربلاتوخوش به حالت دو بار رفتي کاظمين همه چيش خاص بود انگار ...حتما چون خودتون هم خاص بودين ....چقدر دلم سوخت پسرت گفت بيا خونه
چقدر صورتش خوشحال بود وقتي برگشتين . داشت ميرفت بغل باباش اما چشماش به تو بود