من زندگي را دوست دارماما از زندگي دوباره مي ترسمدين را دوست دارمولي از کشيش ها مي ترسمقانون را دوست دارمولي از پاسبان ها مي ترسمعشق را دوست دارمولي از زن ها مي ترسمکودکان را دوست دارمولي از آيينه ها مي ترسمسلام را دوست دارمولي از زبانم مي ترسممن مي ترسم
پس هستم
اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارماما از روزگار مي ترسم
اين شعر حسين پناهيه . نمي دونم ميشناسيش يا نه . جالب اين جاست كه اين آدم تحصيلات حوزوي داشته و آخوند يه محلي بوده . بعدكلا از اين سلك خارج ميشه (سر يه جرياني )