• وبلاگ : شاعرانه ي ياس خاكي
  • يادداشت : بين اين دل و آن دل چه كنم ؟!
  • نظرات : 4 خصوصي ، 42 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + غبار 

    سلام

    هر كسي كاو باز ماند از اصل خويش بازجويد روزگار وصل خويش

    دل كه از حريم كبريا به بند خاك افتاده باشد لحظه‏هايش همه لبريز مي‏شود از تشنگي پرواز. و تو اي ياسِ من، خاك بر تو عارض شده ورنه تو را چه به درگيري خاك تيره كه تو از افلاك نوري.

    اما گر به شوق كعبه خواهي زد قدم سرزنشها گر ‏كند خار مغيلان غم مخور

    از بس خوارهاي مغيلان سنگهاي گونه به گونه بر دلت خواهند زد تا تو را از ركاب رفتن به زير كشند.

    و تو هماني كه بايد بايستي.

    و اما رفتن؛ من چقدر در اين رفتن انديشيده‏ام!

    ... با خود مي‏گويم: آخر به كجا؟ شايد خدا بايد به سوي تو آيد.

    كعبه در درون توست، مگر قلب آدمي! حرم الله نيست.

    و من سالهاست كه دلم سياه پوش فراق است!

    من تمناي آيينه شدن دارم! مگر نشنيده‏اي:

    آيينه شو جمال پري طلعتان طلب جاروب كن خانه و آنگه ميهمان طلب.

    چه خوش است اول خدا به كعبه تو آيد، آنگاه تو به كعبه او روي!

    من آرزومند همين.