با یاد خدا
شبی پسرک یک برگ کاغذ به مادرش داد . مادر آن را گرفت و با صدای بلند خواند:
او با خط بچگانه نوشته بود:
کوتاه کردن چمن باغچه : 5 دلار
مرتب کردن اتاق خوابم : 6 دلار
بیرون بردن زباله ها : 4دلار
نمره ی ریاضی خوبی که گرفتم :5 دلار
جمع بدهی شما به من :20دلار
مادر به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد.لحظه ای خاطراتش را مرور کرد.سپس قلم را برداشت و پشت برگه ی صورتحساب نوشت:
بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی : هیچ
بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم : هیچ
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی : هیچ
بابت غذا نظاقت تو و اسباب بازی هایت : هیچ
و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق واقعی من به تو هیچ است.
وقتی پسرک آنچه را که مادرش نوشته بود خواند با چشمان پر از اشک به چشمان مادر نگاه کرد و گفت:
مامان دوستت دارم
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت : قبلآ به طور کامل پرداخت شده
پی نوشت 1: تقریبا دیگه نزدیکه یک ماهه که سه ساعت پشت هم نتونستم بخوابم .فقط به خاطر تو امیر مهدی من !
پی نوشت 2: کاش میشد قدر زحمات مامانم رو زودتر از این ها میفهمیدم اما هنوزم دیر نیست .
پی نوشت 3: امسال روز مادر در کنار امیر مهدی توی بیمارستان بودیم .
پی نوشت 4: یکی از دوستان راجع به بیمارستان میرزا کوچک خان میخواست بدونه ! من فوق العاده راضی بودم .
هم پرسنل خوش اخلاق و متعهد داشت و هم خیلی خلوت بود .