"به یاد همان تنهای عالم "
هر آغازی زیباست ولی اینک این آغاز یادآورم میشود که همیشه تنهایم گرچه صدای نم نم باران گرمای
درونم را از خاطرم میبرد و صدایم میکن که در این اتاق پر رنگ تنها نیستم ولی لینک اگر صدای پاییز رهایم
کند همیشه تنها خواهم ماند آه.
برگ ها خزان مرا تنها نگذارید که صدای نارنجی خزان همدرد آفتابی چشمانم است.
آفتابی چشمانم با بارانی گونه هایم در آمیخته ، من نمیدانم چقدر خوشحالم که دوباره چون گذشته رفیقی به نام کلاس درس
یافته ام ولی غمگینم که دیوانه وار بر تخته سیاه نتوانم شعر عاشقی نگاشت .
آه چقدر آدمیان از هم دورند گرچه صدای مبهم آنها در گوشم نجوا می کند ولی هرگز آنها را ندیده ام کاش میشد برای همیشه این
پنجره را گشود و هیچ گاه سرمای پاییزی را حس نکرد.
کاش میشد درخت گلابی اینجا بود تا برای او می نوشتم ولی اینک که هیچ کس نیست جز تنها رفیق لحظه های غربتم
"خود تنهایی" از چه بنویسم جز او....آه......
آه که آغاز این اتق سرد آغاز تنهاییم را یاد آورم میشود
نمیدانم از چه بگویم !!از کلاسی که بوی غربت میدهد؟!!!!
دلم برای کلاس آبی عاشقی تنگ شده است .کلاس اشک هایم آه که چه مهربان بود و چه همدرد.
چه صبح ها که چه عاشقانه با یاسی طلوع درددل میگفتم و نارنجی خزان را می گریستم آه که چه روزهایی بود
کودکی و کلاس کودکی .......
اینک جاده های خیس پاییزی تمنای مرا دارند و من بی آنکه به آنها بیاندیشم به جاده های خاکی و گلی
راه کودکی ام می اندیشم که چه مادرانه اشک هایم را از صورتم می زدود آه........کودکی......
دیگر بر نخواهی گشت....تو رفته ای برای ابد...تو رفته ای به سوی ابد......تو رفته ای تا ابد...
ومرا با خود نبرده ای آه کودکی چرا از من فاصله گرفتی مگر نمیدانستی که من بی تو میمیرم کودکی
حالا من با بغض هایی که از کودکی تا به حال قلبم را به درد آورده چه کنم ؟!!!
کودکی تو چقدر بی رحمی ..!!..چرا رفتی و بزرگ شدن را برایم بلا ساختی...؟؟
آه
من بزرگ شده ام و چه گناه بزرگی است این بزرگ شدن و چه جرم سنگینی است دوری از کودکی.....