نویسنده: یاس خاکی - چهارشنبه 86/5/3
با یاد خدا تنها یاور من
شبانگاه تنهاییم است و شام غریبان ما فرزندان یتیمت رفتی؟
سفر کردی به کلبه ی خاکی ات ....آه !!
خدایا من دوستش داشتم من میخواستم بماند
من نمی توانم جاده های حسرت بار را به امید ذرات خاک آرامگاهش تحمل کنم .
خدایا صبرم ده!!
خدایا با این کودکان یتیم بی مادر دراین بی پدری چه کنیم ؟ ...
خدایا بُُردی اش به سوی خویشتنت و رد پای خاطراتش را بر کوله بار تنهایی
و غربت من ِ یتیم و مای بی پدر جای گذاشتی .
خدای مهربانم شمع زندگانی اش را به چه بهایی خاموش کردی ؟!! به بهای غربت ما ؟!!
خدایا دلم تنگ وجودش است تنگ لحظه به لحظه ی خاطراتش !!
خدایا من , پدربزرگ را می خواهم قاب عکسی با ربان مشکی نمی خواهم .
خدایا ....!!