نویسنده: یاس خاکی - چهارشنبه 86/5/3
به یاد تنها معبود شب!!!!
امشب مهتاب چه صبورانه برای شب بوها قصه می خواند و شب بو ها چه عاشقانه قلب خود رادر قاب نگاه او زندانی کرده اند مهتاب قصه تعریف میکند قصه ی عشق نا فرجام تک ستاره ای کوچک به خورشید را و نگاهش در دریای چشمان شب بو ها چه گره ای خورده است
انگار قلبشان برایشان لالایی می خواند و مهتاب بی خبر از این لالا یی فقط قصه می گوید و می
نگرد به چشمان خسته ی شب بوها.................................................................