با یاد خدا

واذا سالک عبادی عنی فانی قریب..اجیب دعوه الداع اذا دعان..فلیستجیبوا لی و لیومنو بی..لعلهم یرشدون
رفته رفته به خدایم نزدیک می شوم و ثانیه ثانیه بر طپش های قلبم افزوده می شود .عزادار خودم شده ام که این همه دلبستگی را چه کنم ؟ لباس احرام را پوشیده ام و یاد روزی افتادم که بر آرامگاهی می خوابانندم ولباس احرام را بدون خواست خودم بر تنم می اندازند .سراسر اشکم،دلم داغدار است،تنم تبدار است . دلم میخواهد ثانیه شمار عمرم در نقطه ای از نگاه غبارم توقف کند تا با هم بودنمان تمام نشود . من همانی هستم که می خواستم با بال پروازم،دوتایی پرواز کنیم .
حال تنهایی به سفر می روم .خدایا تنها ماندن سخت است !!
تنها به زیارت تو می آیم تا مهیا کنی ام برای شهادت با بال پروازم در راه تو.
خدای مهربان من خاکی ..!می خواهم در آغوشت آرام گیرم و برای غبارم آرزوی آغوش تو را میکنم.
ما همه جا دوتایی باشیم.
تنهایی دردی جان سخت است.
در این آخرین روزها برای غبار عزیزم می خواهم بخوانم اما نمی دانم ترانه ی دلشادی لحظه های با هم بودنمان را بخوانم یا مرثیه ی لحظه ی جدایی را!! غبارم همیشه اینجا هستی در قلب یاس کوچکت!
دوستت دارم در همه ی زمان ها
تو را می سپارم به دست سرپرستمان مهدی

پی نوشت1:احساس دوگانه ای دارم شادم از رفتن اما..
پی نوشت2:میخوام پا روی این احساس دوگانه بزارم و برم !!با عشق
پی نوشت 3:اگه دوری از غبار برام سخته طبیعیه چون توی این یک سال و خورده ای هیچ وقت بیشتر از یه روز از هم دور نبودیم چه برسه 15 روز.
پی نوشت4:تجربیاتتون رو بگید بازم .
پی نوشت5:اونایی که رفتین مکه شما هم احساس مرگ بهتون دست داده بود ؟