با یاد خدا
گریه کن ...گریه کن چشم خاکی من !!
سرگذشت در به دریت را با شمع گفتم
و شمع بیچاره آنقدر گریست که منِ دیوانه دلم برای آوارگیم سوخت !!
سال های سال است که عاشقی را اسیر نفس های کودکانه ام
ساخته ام تا دوستتت دارم را در هوای عاشقانه ی شعرم فریاد کنم
ولی همین غبار زمان اشک های فرو نریخته ام را
در پشت برگ های سرگردان دفترم پنهان ساخت و
عاشقی ام را مسکوت !!!!
و اینک در این شبانگاه طوفانی همین سکوت ِ در هم شکسته ام
است که دلداریم میدهد صبور باشم ولی اشک های ولگرد شبانه ام
از صبوری وحشت دارند ...
خدایا مرا در چنگ عشق آسمانیت در آوَر تا معنای زندگانی ام را
در میعاد گاه پروردگاریت بیابم.
خدای من !! واژه ی عشق , اشک های طوفان زده ام را به اسارت
حنجره ام در آورده است
و تنها تمنای شعرهایم نوازش نسیم توست .
من تسلیم چشمان توآم .
و اشک هایم در میان دامن شب همانند مَه صبحگاهی
خلاء لحظه های بی قراریم را پر کرده است و من اینک بر سجده گاه
عارفانه ام نشسته ام تا آدای بندگی کنم و قاب عکس مهربانیت
را سپاس گویم .
خدایا التماست میکنم بغض هایم را که همه تمنای
هفت آسمان نیازت را دارند پذیرا باش !!!
و طپش قلب کاغذم را بشنو و برای دل دردمندم لالایی پروردگاری
بخوان که ترانه ی لالایی تو تنها تسکین قطره قطره
اشک های تبدارم است .
خدایا طنین ناله ام را در میان بادهای پاییزی ِ د َم ِ عاشقی ام
پراکنده ساخته ام تا تو بشنوی صدای پرپر شدن گل برگ های وجودیم
را در غم نبودت !!
خدایا !! به چشمانت بگو نگاهم کنند تا من , من ِ منتظر
بتوانم ملودی عبودیت تو را بر ذره ذره ی وجودم بنوازم .
خدایا نیازمند نگاهت نیازمند چهره ی آ فریدگاریت
هستم و التماست میکنم کوچکی ام را دریاب و از طومار گناهانم در گذر
که من ِ خاکی به بخشندگیت و مدارایت نیازمندم .