با یاد خدای گوشه نشینی هایم
روز اول مهمانی
سلام ای خیمه گاه خستگی هایم !!
مدت هاست که میخواستم اسیر تو باشم نه دیگری ,ای خدای یکتایم !!
و اینک در خیمه گاه تنهاییم در این خانه ی مقدس خود را به اسارت تو درآورده ام
و چه اسارتی خواستنی تر از اسارت نیایش تو خدای بی نیازم .
در خانه ی تو چه آرامند انسان ها گویا همه ی دنیا همین گونه است باورم نمی شود.
دلم میخواهد این احساس شاعرانه ام را اینک تقدیم شایستگی خداوندی ات کنم ای خدای بی نیازم !!
مادری گریان شفای کودکش را خواهان است .
کودکی با پدرش که رفت و تنهایش گذاشت سخن می گوید آه !!
چه مکانی است که هر کس در انتظار استجابت آرزویش به سر می برد
و امید ,هد یه ی توست به میهمانانت !!!
خدایا من اینک مهمان خیمه گاه تو هستم در خانه ی مقدس تو .
نمیدانم چطور شادمانی ام را از پس اشک هایم نشانت دهم ؟!!!!
وقتی که می اندیشم !! در میان جاده ی افکارم به کوچه ای میرسم که نسیم امید در آنجا می وزد
کوچه ی نگاه تو !!!!
و عجب شبی است امشب
شب انتظار
پس از نیایش کمیل
نیمه شب ,نیاز ,خواستن
چه سعادتی است امشب مهمان خیمه گاه تو بودن و فقط از تو خواستن و صدایت کردن .
نیمه شب است و حیف است عدد 11 را فراموش کنم
خدایا سوگند به تو به خانه ی تو
سوگند به این خیمه های تو در تو
فراموشم نکن
که استجابت تنها خواسته ی من است در این نیمه ی اشک بار شب!!!
روز دوم مهمانی
غروب است و لحظات انتظار چه شیرین است .
با سمات با آهنگ دلنشین آل یلسین و با صوت دلپذیر عشرات به استقبال افطار می رویم و عطر دلربای انتظار
فضای خانه را پر کرده است . خدایا !! از تو ممنونم که مرا به سرایت راه دادی !!!!!
این غروب هم گذشت و مهدی نیامد ولی ایمان دارم که روزی او در نی لبک معنوی اش خواهد دمید .
و ندای دلنشین آمدنش را فریاد خواهد زد .
خدای من این غروب تنها و تنها غروبی است که دلتنگ نبودش نیستم خدایا چون او را ,مهدی ات را
احساس میکنم چون وجود مقدسش را درک میکنم .
خدایا میدانم که او نیز دلتنگ نیست چرا که در این مهمانی بزرگ مهمان توست می دانم !!!
روز سوم مهمانی
آخرین روز است ! روز وداع با این خیمه های کوچک ! روز وداع با این خانه ی بی مانند !!!
وقتی به این می اندیشم که باید بروم,از این خیمه ی مقدس باید بروم , دلم تنگ میشود !
آری من اینک دلم تنگ شده است برای این خانه ی عارفانه !!
دلم برای تیک تیک ثانیه های این خانه تنگ شده است !
دلم برای نیایش ,دستان آسمانی ,دلم برای دستانی که از اشک های خیمه های کربلا سرچشمه میگرفت ,
دلم برای زجه های دخترک زینب مانند,
تنگ می شود !!!!
یادم نمیرود این مکان مقدس را !!
و اکنون که برای توصیف این خانه ,این خیمه ها ,این صداهای عارفانه به وا ژ ه نامه ام
پناه میبرم هیچ لغتی نمی یابم تا آن را برای دیگران وصف کنم .
این مکان در واژه نمی گنجد !!!!!!
حیف شد .....................!!
حیف ! زمان از پی زمان میگذرد .
ساعت های قبلی رفتند و ساعت های دیگر چه زود آمده اند .!!
من از این ساعت ها متنفرم .باید بروم .
باید از این خانه بروم .از این خانه که هیچ واژه ای نمی یابم تا پس
از تقدسش در همسایگی آن بر کاغذ بنشانم ..
ساعت بعدی قسمت میدهم نیا تا وقت رفتن فرا نرسد !!!
درد و دل :
سنگین است فضای رفتن سنگین است.بوی بغض می دهد گرچه صدای اشک تمام فضای خانه را پر کرده است.
این فضای سنگین حتی بر اندام ناتوانم هم سنگینی می کند . این سنگینی روحم را بغضم را دلم را شکسته است
این سنگینی یاد آورم میکند که وقت رفتن است . آه
*
*
*
*
تبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــریک : نیکا جان رفیق من تولدت مبارک