با یاد خدا
تولد ریحانه ی عزیز یادم انداخت که تولد حاچ خانم شدنم همین روز هاست !
آنقدر دچار روزمرگی شدم که بهترین روزهای زندگیم داشت فراموشم میشد گرچه همسفرم (نصیبه) زنگ زد و یادآوری ام کرد که پارسال این موقع .......اما من باز فراموش کردم !!
با خودم آن روزها را که مرور میکنم تمام وجودم پر از شور میشود !!
جمعه یازده شب پرواز داری من همه ی تعلقاتم را جا میگذارم و به سوی تومی آیم خدایا لباس سپید احرام خریده ام تا در تو بمیرم (لینک مطلب)
راستی چقدر آسمانی شده بودم ام حالا ...خاکی خاکیم !!
دارم به سفر آخرت میروم به دیدار یار ولی بی یار مهربانم
جدا نمیدانم اگر این بار باز توفیقش پیش آید میتوانم بین این دل و آن دل (لینک مطلب) /آن یکی را انتخاب کنم و بروم !!؟؟
رفته رفته به خدایم نزدیک می شوم (لینک مطلب) دقیقا احساس پارسال سراسر وچودم را گرفته است !! می لرزم!
احساس میکنم آخرین نفس های این دنیا یم را میکشم و هر لحظه به مرگ بیشتر نزدیک میشوم (لینک مطلب) اما هنوز هم بددجووور رنگ دنیا دارم پس چه شده ؟
هرگز بی غبار سفر نخواهم کرد.
سلام پیامبر مهربانی ها ، دیشب را با لالایی یاد تو سپری کردم ودلم هوای تو را کرد.گلدسته های مسجدو بارگاهت در امتداد نگاهم بود..چه خوب !
در نیمه های شب برای زیارت تو غسل کرد ....حال دارم می آیم تا اولین نماز صبحم را در مسجدت بخوانم .(لینک مطلب)
آه که چقدر دلم تنگش شد
پیشانی بر سنگفرش مسجد پیامبر نهاده ام و اشک میریزم ....سبحان ربی الاعلی وبحمده .
اینک که بر خاک مدینه ایستاده ام و اقامه ی نماز میکنم هنگامه ی گفتن سلام به یاد این که اینجا حرم پیامبر من است
ریز ریز گریه میکنم
عجب صفایی داشت آنجا یادش خوش
قطره قطره اشک از گوشه ی قاب چشمانم فرو میریزد ...شیعیان عاشق،اشک آلوده می روند...سلام پنجره ی بقیع !حتی دستم به تو نرسید تا ببویمت تا تمام بغض دلم را به تو دخیل ببندم...حتی نتوانستم برای کبوترانت گندم بریزم.از در آغوش کشیدن آرامگاه مادرمان نا امید ،در گوشه ای نشستیم . گریه ، که چه عرض کنم ضجه میزدیم همراه همه ی عاشقان .یکی با هق هق مشکل گشا تعارف میکرد .یکی با گریه شکلات و هم خواندیم جامعه ی کبیره ..(لینک مطلب)
اشک از قاب چشمانم چکید !
حسرت میخورم و بس
به عشق زیارت حرم پیامبر و عدم توفیقمان از دیشب راهی مسجد النبی شدیم ..دلهره تمام وجودم را فراگرفته است ...به دیدار بزرگترین مرد دیار عاشقی میروم...قلبم از جا کنده شده است ...اشک امانم نمی دهد ...یک قطره پس از قطره ای دیگر ...تمام چهره ام را پوشانده است ......من ، دیگر من نیستم !! راه نمی دهند میگویند نوبتی one by one نوبت ایرانی ها آخری است ولی ما اشک باران لا به لای جمعیت گویا پیامبر دستمان را گرفت ..الله اکبر!! خانمی خارجی بهت زده نگاهم میکند !! می گویم : I love prophet of God Mohammad(p.b.u.h ....مسجد النبی که پیامبر با دستان مبارک ساخت این قسمت است ستون هایی با گل آفتابگردان ..ما هم چون گل آفتابگردان به سوی عشقمان به هر طرفی کشیده میشویم .........شیفته و سراسیمه و سرگردان .........پیامبر سلا م!! ...قدم بر نمیدارم ....یک قدم دیگر قطعه ای از بهشت است .......
روضه ی رضوان !! آه پروردگارم چه دعایی کنم ؟؟
مهدی بیاید
مهدی که آمد
ما باشیم
در رکاب آقا
عطر حرم پیامبر را احساس میکنم
من برای تو مُردم .
من دلم را برای تو اورده ام .سرم را به زیر انداخته ام و به دیدار تو آمده ام .
انا لله وانا الیه راجعون
تمام صورتم را با اشک شسته ام و غسل داده ام تا اماده ی آماده باشم برای تو !!
خدا ! من تو را دوست دارم .
عجب صفایی .....اشکی و خاکی میخوانم .....اللهم لک لبیک ...!!(لینک مطلب)
چه لذتی داشت دسته جمعی لبیک گویان روانه شده بودیم
.....ومن حاچ خانم شدم !تمام وجودم به لرزه افتاد.......مبارکه !!
در مکه همه ی لحظات شیرین است . امروز را در دفترچه ی خاطراتم همیشه جشن میگیرم(لینک مطلب)
چه شیرین بود خستگی حاچ خانم شدنم ! کاش خسته نمی شدم و همیشه در حرم خدا میماندم
به سوی کسی میروم که گِل وجودم از دَمِ لطیف اوست . به دیدار مهربان یارم میروم .
به آینه نگاه نمیکنم تا بگویم خودم را نمی خواهم و تمام من تو هستی و تو ! مو هایم را شانه نمیکنم
تا بگویم غرق دلتنگی تو هستم و خودم را از خاطر برده ام ...!
هر قدمی که میگذارم دلم بیشتر می لرزد و تب و تابم برای دیدار بیشتر می شود .من همه ی نیاز هایم را با هم مرور میکنم ...
یک قدم برمیدارم ، هزار ضربه ی قلبم می کوبد بر وجودم و هزاران قطره اشک از سر و رویم می بارد
و میلیون ها آرزو میکنم ....با خودم مرور میکنم .
مهدی بیاید
مهدی که آمد
ما باشیم
در رکاب آقا
و شهید شویم .
روزی میخواهم
علم
ایمان
عشق
تقوی
اخلاص
و عالمی آرزو که فقط بین من و خدای مهربانم است .
خدایا دوستت دارم .
قلبم درد میکند دستم را بر قلبم میگذارم . نگرانی رهایم نمیکند . سر بر زمین نهاده ام و قدم بر قدم دیگرم مینهم .
روحانی کاروان:حالا نگاه کنید!
واااااااااااااااااااااااااااااای.......من،در حیات مسجد الحرام ...من ِ خاکی و اینجا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عجیب است !
نمیدانم سر بلند کنم یا ..! چه کنم ؟ با خودم در گیرم در تصمیم گیری .
اولین نگاهم می خواهم بخواهم خدای مهربان ِدل ِ خاکی ام همه ی نیاز هایم را همه ی تمناهایم را برآورده کن !
عجب خاطراتی را فراموش کرده بودی یاس خاکی!!! عجب بی توفیق شده ای تو !! دلم رفت خدایا برایت !
طواف وداع من خاکی را در خودم آب کرد میان هر قدمی که میگذارم تا قدم بعدی ام فرسنگ ها فاصله می اندازم تا هفت دور طواف عاشقی ام تمام نشود .
من ِکوچک ناتوان سراسر وجودم به هزاران هزار قطره اشک مبدل گشته است و عاجزانه به التماس خدای خودم ایستاده ام و زاری میکنم خدایا بپذیرم ...آه!!
دلم برای کعبه تنگ میشود من دل کوچکم را در همین جا میگذارم . من اینجا خاکی آمدم در آینه که نگاه میکنم گویا آسمانی گشته ام گویا لباس خاکی ام به واسطه ی
دیدار پروردگارم از تنم در آمده است و لباس دیگری به تن کرده ام پاکیزه .....من خود آسمانی ام را سوغات برای غبارم خواهم برد ...خدایا دلم برای کعبه ات تنگ می شود ....آه !
خداحافظی نمیکنم تا دوباره بیایم ...خدای دل آسمانی ام دوستت دارم.
دلم گرفت !! من که هنوز خاکیم !!!