با یاد خدا
کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود وبا نگاه همراه حسرت و اندوه به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد و از سرمای زیاد میلرزید و پاهایش را از سرما از روی زمین جابجا می کرد.خانمی در حال عبور او را دید و به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش.
کودک که حالا احساس گرما می کرد و دیگه نمیلرزید و لباس های تو تنشو دو دستی بغل کرده بود، پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم .
کودک گفت:می دانستم با او نسبت دارید.
پی نوشت1: اطرافت را ببین!! شاید بتوانی دلی را شاد کنی.
مطمئناً تو با خدا نسبتی داری. بخشندگی را از او بیاموزیم و به فرزندانمان هم بیاموزیم.
پی نوشت2: این موج وبلاگی روزهای قبل از عید از اینجا شروع شد. مامان زهرا دعوتمان کرد. من هم قنوت جویبار و خانه کوچک ما و دیگر دوستان را دعوت میکنم.
با یاد خدا
استاد که حرف میزنه هرکس یه جور میفهمه......این مکالمه رو بخون و برای زندگیت خوب هاش رو سَوا کن.
-خونه تکونی کردی؟
*بله
-چند روز طول کشید؟
*15 روز
-خودت رو نمیخوای تکون بدی؟
*بله زیاد. الان دم عید وقتشه.
-اول کینه هات رو دور بزیر.
*سخته
-میدونی چرا سخته؟ چون خودت رو زیادی تحویل میگیری.
کینه وزنه ی سنگینیه که نمیزاره تو بالا بری.
*چیکار کنم؟
-خودت رو بشکن. راه درمانت همینه.
*اون لیاقت نداره.
-تو به لیاقت اون چیکار داری؟ ببین خودت لایق چی هستی؟
*آخه یه بار عذر خواهی کردم روشو برگردوند
-مهم نیست که اون روشو برگردونده مهم اینه که تو پیش خدا امتیاز خودت رو میگیری.
مگه نمیدونی لحظه به لحظه در ارتباط با همه داری آزمایش میشی؟
بزار همیشه اونی که برنده میشه اونی که امتیاز میگیره تو باشی.
تو قلبت رو صاف کن تا بری بالا. قلب سنگین نمیزاره بالا بری.
* آخه من رو تحقیر کرد.
-تحقیر شدی؟ اشکال نداره بگو خدا رو شکر اون با حرفاش خودش رو خالی کرد. جیگرش حال اومد.
*راست میگی حالا دیگه هر وقت به من فکر کنه ناراحت نیست. عقده های درونیش رو با حرفاش خالی کرد.
حالا که من در جوابش هیچی نگفتم و حتی اخم هم نکردم و به روی خودم نیاوردم من بزرگ شدم و البته اون هم خالی شد.
شاید به من حسودیش میشده باید کاری کنم که دیگه به من حسودی نکنه.
-آفرین
*اما... آخه پیش مردم آبرومو برد.
-بابا ول کن این حرفا رو ...آبرویی که مردم برای تو قائل باشن چه سودی به حالت داره؟
نمیخواد اصلا حتی به مردم هم توضیح بدی... چون همه ی ما باید پیش خدا آبرو داشته باشیم.
باید فکر کنی چه طوری جواب خدا رو میخوای بدی؟
این شیطانه که دیگران رو در چشم تو مهم جلوه میده تا خدا رو نبینی....
* حالا چیکار کنم؟
-برای عید براش کادو بخر و برو دیدنش بعد این هم به مناسبته ای مختلف بهش زنگ بزن و تبریک بگو بزار تو پیش خدا برنده باشی .
* ممنون - الان فهمیدم که اگه اون بی اعتنایی بکنه و دلش خنک بشه برای من خوب میشه باعث میشه تحملم بره بالا باعث میشه کم کم خالی بشه و بعد سال ها رفتارش هم تغییر کنه
-یادت باشه اگه چیزی بگی باختی .....
* بله - راست میگی اگه جایی برم بهم احترام بزارن و من خوب باشم که مهم نیست.
- همیشه دهنت رو جلوی خدا ببند. میدونی که خدا همیشه هست...خدا بصیره تو رو میبینه همیشه...
در مورد اینکه مردم هم حرف میزنن و زندگیتو تحلیل میکنن و میگن لیاقت داشتی یا نداشتی بدون داری با اونا آزمایش میشی....
این مردم از زندگی خودشون هم تحلیل درستی ندارن نمیدونم زندگی دیگران رو چه جوری تحلیل میکنند..
* مممنون - اگه لیاقتم هم همین بوده طوری باید از این آزمایش سربلند بیرون بیام که بهشت نصیبم بشه.
پی نوشت: بوی عید میاد....
پی نوشت 2: لحظه به لحظه در ارتباط با همه داری آزمایش میشی. مواظب باش!!!
استاد گفت :
گناه کردی
وضو بگیر
دو رکعت نماز بخون
نماز مثل صابون تو رو پاک میکنه
پی نوشت: خدایا سایه دوستان با محبت رو بر سر ما زیاد نما
پی نوشت2: خانم "ک" با من به از این باش
پی نوشت 3: التمس یلتمس التماس دعا .....گفت:چهل شب سوره ی کوثر حاجت میده/گفتم :من برای دعاهای تو میخونم و تو برای دعاهای من. دعا در خق دیگری بیشتر میگیرد.....عجب دین زیبایی!!!
با یاد خدا
صبحدم زمستانی است و من ِ خاکی عاشق ِ تو سوی تو آمده ام اما این بار با تمام دلمشغولی های خسته ام.
باران می بارد تا تو در قلبم حضور یابی اما تمام قاب صورتم یخ میزند و باران نیز, سر بر مُهر که می نهم تمام وجودم گِل می شود
و دانه دانه تسبیح که می اندازم تمام دریای مواج دلم آرام میگیرد و روحم غرق میشوددر این باران.
قلبم دیگر نمیکوبد.
تو که باشی من درد ندارم. تو که باشی من سراسر اشکم, اشک های بی صدایی که از نوازش دستان توست خدایم.
خدایا تو باش....
این دل زمانی آرام تر می شود که برای تو به تو و از تو بنویسد. اما مگر این همه دغدغه میگذارد آرام تر شوم.
چه کودکانه ی شیرینی داشتم آآآه من بودم و تو و کاغذ و اکنون چه پیری دردناکی دارم وقتی یک قلم و کاغذ کم است.
خدای ِمن ِ خاکی!! آمدم شکری کنم و شرمسار برگردم.
پی نوشت: گاهی دلت برای بهمنی هم تنگ میشود ....فقط گاهی!
پی نوشت 2: شاعر میگه هر کسی کو دور ماند از اصل خویش .... دلم برای قالب 7-8 سال پیش وبلاگم تنگ شده در آرشیو ندارم.میخوام کسی نداره؟؟
گلنار قهرمان داستان هم مودبه هم کدبانو و هم عاقل. به نظر من گلنار میتونه الگوی خوبی برای دختربچه ها باشه.
گلنار مثل گلی بود که گفتن پر پر گشته ....شکر خدا دوباره به ده ما برگشته.
عاشق دامن چین چینی گلنارم...
با یاد خدا
ولیال عشر
والشفع والوتر
والیل اذا یسر
ایران اسلامی عاشقتم
عاشق گلدسته های مساجدتم وقتی صدا میزنه:
اشهد ان علیا ولی الله
پی نوشت: وسایل تزئینی وبلاگ به مناسبت دهه فجر رو از اینجا تهیه کنید.
با یاد خدا
....چشم هایم را میبندم
صدای پای من و تو می آید و خط سفید وسط خیابان
و یک نادر ابراهیمی
من برای گریستن نبود که خواندم
من آواز را برای پر کردن لحظات سکوتم میخواستم
چشم باز میکنم
پسرکم میخندد
مژگانم را بر هم مینهم
شجریان میخواند
و صدای قلم دلپذیر استاد
لا به لای پچ پچ های کودکانه ی ما
و اخم های او
قلم به دست من و تو
روی میز شطرنج
خط مینوشتیم
یا
بازی میکردیم زندگی را؟
خدا میداند.
چشم باز میکنم
چه زود میگذرد..
مزگانم خیس است
بر هم مینهم
کفش هایمان در دست هایمان
تا مبادا برگ های نارنجی زیر پاهایمان له شوند
آهسته میرویم
تو می روی من نمی روم
من می روم تو نمی روی
با انگشت میشمارم
1 2 3 4 5 6 7 8
نه سال گذشت
از آن روز
که من و تو آشناتر شدیم
تو میخواندی
من عجب گوشی بودم میشنیدم
من میخواندم
تو عجب دلی بودی میشنیدی
"من چه کودک بودم و نافهم
که مدرسه رابه بهای قطره ای خواب کودکانه فروختم "
چشم باز میکنم
دنیا تاز است
پلک که میزنم
شفاف میشود
به شفافی خاطراتمان
این همه گذشت
اما عطر آن همه در من است هنوز
تو بوی طومار خاطراتم را می دهی هنوز
....
نهمین سالگرد دوستیمان مبارک
مطالب قدیمی تر »