با یاد خدا
سر کلاس فلسفه نشسته بودیم و محو درس دادن استاد بودیم که دو تا سال دومی در زدند و با یه جعبه شیرینی و ساندیس وارد شدند .
اجازه خواستند تا به مناسبت میلاد امام رضا در کلاس پخش کنند .
در حال تعارف به تک تک بچه ها بودند که یکی از بچه ها به شوخی گفت : بچه ها ریا نشه اما من پول این شیرینی ها رو دادم .
همه خندیدن .
یکی از بچه ها از ته کلاس گفت : ریا نشد اما دروغ شد .
همه بیشتر خندیدن !!!
من فکر میکنم خیلی بیشتر و بیشتر باید تلاش کنم شاید آدم گناهی انجام بده و اصلا متوجه هم نباشه .
خدایا ببخش !!
خاطرات سال اول طلبگی
خاطرات دانشجویی