با یاد خدا
سر کلاس فلسفه نشسته بودیم و محو درس دادن استاد بودیم که دو تا سال دومی در زدند و با یه جعبه شیرینی و ساندیس وارد شدند .
اجازه خواستند تا به مناسبت میلاد امام رضا در کلاس پخش کنند .
در حال تعارف به تک تک بچه ها بودند که یکی از بچه ها به شوخی گفت : بچه ها ریا نشه اما من پول این شیرینی ها رو دادم .
همه خندیدن .
یکی از بچه ها از ته کلاس گفت : ریا نشد اما دروغ شد .
همه بیشتر خندیدن !!!
من فکر میکنم خیلی بیشتر و بیشتر باید تلاش کنم شاید آدم گناهی انجام بده و اصلا متوجه هم نباشه .
خدایا ببخش !!
خاطرات سال اول طلبگی
خاطرات دانشجویی
با یاد خدا
یه روز یه ترک بود ...
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.
شجاع بود و نترس.
در دوران استبداد که نفس کشیدن هم جرم بود ، با کمک دیگر مبارزان ترک ، در برابر دیکتاتوری ایستاد
او برای مردم ایران ، آزادی می خواست
و در این راه ، زیست و مبارزه کرد و به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک ، طعم آزادی و مردمسالاری و رهایی از استبداد را بچشند.
یه روز یه رشتی بود...
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.
او می توانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند
اما سرزمین اش را دوست داشت و مردمانش را
و برای همین در برابر ستم ایستاد
آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند.
یه روز یه اصفهانی بود...
اسمش حسین خرازی
وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند ، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره.
کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از ناموس شان و از دین شان.
آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت.
یه روز یه ...
ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و عرب و ... بودن!
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و به صرافت شکستن قفل دوستی ما افتادند
و از آن پس "یه روز یه ... بود" را کردند جوک تا این ملت ، به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر ، حتی جانشان را هم نثار کرده اند ، به "جوک ها " و "طعنه ها" و "تمسخرها" سرگرم باشند و چه قصه غم انگیزی!
پی نوشت: از فاطمه جون مامان محمد حسین ممنون!!
با یاد خدا
سلام خدمت همگی دوستان اون وبلاگ و این وبلاگ .
گفتم آپدیت کنم تا خبر بدهم که ما خوبیم و فقط سرمان اندکی زیاد شولوغه.
1-من هر روز حوزه میرم.
2-امیر مهدی هر روز مهد میره .
3-دو روز تو هفته استادم زنگ میزنه و ازم قرآن میپرسه .
4-مهربان همسر هر روز میرن دانشکده صدا و سیمای قم.
5-خانواده در حال جابه جایی هستند و من در حال تمرین هر وعده آشپزی کردن و هر جا میخوام برم هم با بی آر تی برم ..
6-یه کاری قبول کردم نمیدونم با این همه مشغله میرسم انجام بدم یا نه .
7-دلایل تعطیل شدن وب امیر مهدی هم برای تک تک دوستان توضیح دادم .اما شاید یه فرصت دیگه با ورژن جدید وبلاگ-از پسرم نوشتم اگه ایده ای داشتید خوشحال میشم .
8-میخوام بیشتر روی این وبلاگ وقت بزارم . دلم برای خودم تنگ شده !!!
9-توی 5 سال حوزه همیشه دلم میخواست یه کمد شخصی داشته باشم که وسایلم رو هی نبرم و بیارم سال آخری این آرزو محقق شده.
10-دوباره رسیدم به آیات سوره ی مبارکه ی طور ...دلم دوباره رفت! به نظرم یکی از زیباترین آیاتی که حفظ کردم همین آیه بود . آیه ی 26 سوره ی طور!
من عاشق این صفحه از قرآن هستم ...ص524 که این آیه 26 در اون صفحه قرار داره .
به خاطراتم در باره ی این سوره رجوع کردم :
سوره ی طور اولین سوره ایست که اثری عجیب در عمق روح من نهاد .
سوره ای که اشک شوق را در وجود من قرار داد و پس از حفظ این سوره من از تمام گناهانم توبه کردم و خواستم
دنیایم بهشتی باشد تا در بهشت جاوید باشم .
ان المتقین فی جنات و نعیم
همسرم می گوید راحت است ..ترک حرام ! انجام واجب!
فاکهین بما اتهم ربهم و وقاهم ربهم عذاب الجحیم .کلو واشربو هنیئا بما کنتم تعملون .
گوارای وجودتان همه ی اینها به خاطر کارهایی است که انجام دادید .
متکئین علی سرر مصفوفه .....و امددنهم بفاکهه .......یطوف علیهم غلمان لهم کانهم لولو مکنون.
در آخر میگه بهشتی ها از هم می پرسن چه کردین که اومدین بهشت ؟
جواب میدن قالو انا کنا فی اهلنا مشفقین !!!!! (معنیش رو نمیزارم تا مراجعه کنید به آدرس آیات و بخونید )
با دیدن این آیه خواستم یک باره فدای قرآن شوم.
* کاش تصمیماتم رو فراموش نمیکردم !
11-راستی یه وبلاگ نویس معتاد ننویسه میمیره!!!